داریوش همایون : بازنگری انتقادی به تاریخ, نه جنگ صلیبی سیاسی

Standard

یک وظیفه مهم که بر خود قرار دادم دگرگون کردن آن فضای غم‌انگیز بود و فضا را نمی‌شد دگرگون کرد مگر به بیماری اصلی می‌پرداختیم. آن بیماری از جنگ مذهبی، جنگ صلیبی، برسر تاریخ همروزگار ایران، سرچشمه می‌گرفت. تاریخ بنا بر تعریف، سیاست گذشته است؛ ولی ما تاریخ را سیاست روز و آرمان فردا کرده بودیم. هر گروه به یک گوشه و یک تعبیر از تاریخ چسبیده بود ــ هنوز هم کم نیستند ــ و آن را چون سلاحی کشنده برضد دیگران بکار می‌برد. به نظر من جز یک بازنگری انتقادی به تاریخ همروزگار ایران، از انقلاب مشروطه تا انقلاب اسلامی، راهی نمی‌رسید. بازنگری انتقادی دو مولفه دارد؛ نخست، نگاه فراگیرنده به همه رویدادها و بازیگران که اجازه می‌دهد هر رویداد و هر کس را در جای سزاوارش بگذاریم و از سهم مهر و کین و شیفتگی و نفرت در نگرش تاریخی بکاهیم؛ و دوم، دیالکتیک سیاست و جامعه و اندرکنش interaction یا تاثیر متقابل نیروهای سیاسی و اجتماعی را بر یکدیگر وارد بررسی تاریخی کنیم. چنان بازنگری، همگانی بودن تاریخ را بهتر نشان می‌داد. ما همه در ساختن آن تاریخ سهم داشتیم و آن برکناران که حتا تماشاگر نیز نبودند گاه سهم بیشتر داشتند. داریوش همایون : من و روزگارم, فصل انقلاب و باززایش

ناصر پاکدامن (نویسنده و استاد دانشگاه قبل از انقلاب) 27 بهمن 1367 درباره فتوای آیت الله خمینی علیه سلمان رشدی:

Standard


…این تکفیرها بیش از آنکه راه رستگاری را به مردمان نشان دهد, بر دوری فراوان تکفیر کنندگان از واقعیات زمان دلالت می کند.
فراموش میکنند که فکر را نمی توان به اسارت درآورد. قلم را می توان شکست اما با قلم شکسته هم می توان نوشت, و خوب و تند هم نوشت که قلم شکسته تیزتر است. از این روست که تکفیر و سانسور هم مثل زمستات می گذرد و روسیاهی به ذغال می ماند.
از همه سانسورهای آریامهری چه حاصلی فراچنگ آن دستگاه آمد؟ اکنون هم همانست ! دیروز که ابن رشد و ابن سینا و غزالی و مولوی و … قربانی چماق تکفیر کردند چه حاصل آمد؟ امروز برای همه اینان, جشنواره و انجمن و …می سازند و از عمق اعتقاد و پهنه ایمان آنها داد سخن می دهند. هنوز هم برخی حضرات مثنوی مولانا را با انبر بر میدارند بی آنکه بگویند در این میان پاکی و ناپاکی کدام سوی انبر است !
نا شکیبایی, شکست و ورشکستگی ناشکیبایان است. همین و بس!
اگر اینان پیروز می بودند امروز نه کسی داروین می خواند و نه مارکس و نه فروید , نه از موسیقی خبری بود و نه از شعر و نقاشی و مجسمه سازی. کلیله و دمنه از کتب ضاله بود و هزار و یکشب هم همینطور. تکلیف دیگران هم از فردوسی و حافظ و عطار گرفته تا ایرج و نیما و هدایت و فروغ معلوم بود.
نه ! ناشکیبایی, ناشکیبایی از روشناییهاست و نشانه رو سیاهی ناشکیبایان. باز هم همین و بس…..
با درود به همه سانسورشدگان, به همه قلمهای تکفیر شده , به همه کتابهای سوخته , به همه نویسندگان مصلوب و شمع آجین.
و هراس بی هراس که تاریک اندیشی و ناشکیبایی راه به جایی نمی برد. باز هم درود !
منبع : ناصر پاکدامن: کتاب قتل کسروی , صفحه 16

جمله ای از کنراد آدناور اولین صدر اعظم آلمان پس از جنگ جهانی دوم

Standard

در صورتی که کشور اتریش از ما ادعای خسارتهای جنگی بکند, برایشان استخوانهای آدولف هیتلر را میفرستم.

پی نوشت : آدولف هیتلر اصلیتاً اتریشی بود…این جمله باید برای آن دوستانی جالب باشد که تصور میکنند آدولف هیتلر بعد از جنگ دوم جهانی در آلمان از کوچکترین محبوبیتی برخوردار بوده یا هست

احمد کسروی درباره نقش آخوندها در (بطور عمده) در انقلاب مشروطه

Standard
…ما نیک میدانیم که این گروه که در آغاز جوانی از خانه و خاندان خود دور افتاده و هر یکی بیست سال و سی سال در نجف یا در کربلا با سختی ها بسر می بردند جز یک آرزو در دل نمیداشتند و آن اینکه روزی بیاید و مردم او را مجتهد شمارند و «حجت الاسلام» یا «آیت الله» خوانند و گروهی از مردم رشته «تقلید» او را بگردن اندازند. برای یک چنین آرزویی بیست سال سختی می کشیدند. چنین کسانی بهیچ کار بزرگی نتوانند برخاست و اگر هم برخیزند به آسانی فریب خورند و از پا نشینند. در این پیش آمد نیز اگر چه شور مشروطه خواهی و ایراندوستی در آن چند سال در اینان نیز کارگر افتاده بود و بسیاری راستی را میخواستند کاری انجام دهند با این حال بیگمان هر یکی بیش از همه در بند خود و آرزوی خود میبود و همه گوش بدهانها میداشت که او را بچه نامی میخوانند و چه جایگاهیی در میان دیگران به او میدهند. اگر هم گرد میبودند دلهاشان پراکنده می بود و بسیاری از ایشان پس از آن زمان ناپاکی خود را نشاند داده اند و من چون از کسی نام نمی برم بیاد اینان نیز نمی پردازم….
احمد کسروی , تاریخ 18 ساله آذربایجان, صفحه 498

احمد کسروی درباره کشته شدن خیابانی

Standard

…بدینسان شادروان خیابانی کشته گردیده از میان رفت. مبیاید او را کشته آن نمایشهای رویه کارانه مردم و آن کف زدن ها و «زنده باد» گفتنهای دروغی دانست. یک پستی فراموش نشدنی که در داستان خیابانی از این دسته مردم نمایان گردید آن بود که چنانکه در پای گفته های خیابانی کف زده بودند در گرداگرد جنازه او نیز کف زدند و دژ رفتاری بسیار از خود نشان دادند….

احمد کسروی, تاریخ 18 ساله آذربایجان , صفحه 893

 

Image

اصطلاح «مجاهدین روز شنبه» در انقلاب مشروطه برای فرصت طلبان در سیاست

Standard

در اینهنگام چنانکه برجستگان و شناختگان میکوشیدند از هر راهی است خود را بمیان مشروطه خواهان اندازند و نیرنگها بکار میبردند از توده عامی نیز همان کوشش را بکار میبردند و چون راه بجاهای بالاتر نداتند و نمیتوانستند وزیر یا نماینده مجلس بشوند رو بدسته مجاهدان میاوردند و هر یکی تفنگ شکسته کهنه ای پیدا کرده و مچ پیچ بپابسته در کوچه ها میگردید و خود را مجاهد مینامید. این داستان در خود تهران شهرت داشته و اینان را مجاهدان روز شنبه میخواندند. زیرا روز آدینه که محمد علیمیرزا از میان رفته جنگ فرونشست از فردای آن اینان پدید شدند. اینان بیش از دیگران به آزار مردم میکوشیدند و خود بایستی بکوشند. زیرا از مجاهدی همین یک نشان را داشتند و بس. این سبکیها در تهران همیشه فراوانست و از هر چیزی تنها برویه کاری خرسند میگردند ـ احمد کسروی در :تاریخ هیجده ساله آذربایجان, صفحه 73

شباهت بین مذاکره ملا نصرالدین و جهانگرد سیاح با جمهوری اسلامی و غرب

Standard

جهانگردی نزد حاکم آمده و از او سوال های عجیب و غریبی می کرد تا جایی که دانشمندان مختلف آمدند اما نتوانستند جواب او را بدهند. بالاخره ملانصرالدین را برای پاسخ دادن به او آوردند. وقتی آمد جهانگرد از او سوالهای خود را پرسید

ابتدا جهانگرد دایره ای روی زمین کشیده به نصرالدین نگاه کرد, او هم بی معطلی خطی وسط دایره کشید و آنرا به دو قسمت تقسیم کرد. جهانگرد دایره دیگری کشید, نصرالدین این دفعه دایره مزبور را چهار قسمت کرد و با دست خود یک قسمت آنرا به جهانگرد نشان داد و سه قسمت دیگر را متعلق به خودش دانست. جهانگرد نگاه تحسین آمیزی به نصرالدین کرد و پشت دستش را بر زمین گذاشته و انگشت را به آسمان گرفت. نصرالدین هم عکس آنرا انجام داد, یعنی انگشت را روی زمین گذاشته و پشت دست را رو به هوا کرد. جهانگرد بی اندازه از نصرالدین خوشش آمد و به حاکم گفت که از این که چنین دانشمندی دارید باید به خودتان ببالید.

حاکم از جهانگرد پرسید که چه سوالی کردی و چه جوابی شنیدی ؟

جهانگرد گفت : من وقتی دایره اولی را کشیدم مقصودم نشان دادن کره زمین بود. وقتی نصرالدین آن را به دوقسمت کرد فهماند که به کرویت زمین معتقد است و رموز آنرا می داند و با آن خط استوا را کشید و زمین را به نیمکره جنوبی و شمالی تقسیم کرد. مرتبه دوم که دایره کشیدم و آن را به چهار قسمت کرد و گفت که یک قسمت آن خاک و سه قسمت آب است. بعد من با انگشتان خودم گیاهان را نشان دادم و اسرار رشد آنها را پرسیدم و او با دست خودش باران و اشعه آفتاب را نشان داد که رمز رشد گیاهان است. حقیقتاً نصرالدین دریای علم است و دانشمند بزرگی است

پس از رفتن جهانگرد حاکم به نصرالدین هدایایی داد و بعد حاضرین از او پرسیدند که چگونه مقصود جهانگرد را فهمیدی؟

نصرالدین گفت : او با دست خود عکس زمین را کشید, من هم آنرا نصف کردم, یعنی نصفش مال من , نصفش مال تو, ولی او جرات نکرد ادعا کند. دوباره زمین را کشید , این دفعه آنرا چهار قسمت کردم, سه قسمت برای خودم, یکی برای او. بعد او با دست خودش اشاره کرد که چون خیلی گرسنه هستم الان پلو میخورم. من هم گفتم اگر دور آن کشمش و خرما و پسته باشد بهتر است

از : قصه های نصرالدین, به اهتمام سید ابراهیم نبوی, صفحه 135 تا 136